طوفان نوح گذشت حضرت آدم
اگر از احوالات این جانب خواسته باشید، مدتیاست رفتهام. فقط کالبدم را جا گذاشتهام که صبحها برود سر کار، عصرها، کتاب بخواند و شبها، قرصها را با آب زیاد بخورد که قلبم تند و کند نزند و افسردگیم، هیولا نشود و بجهد بیرون.
دکترم میپرسد اصل حالت چطور است؟ میگویم رفتهام از خودم. میپرسد کجا؟ میگویم هر صبح میروم گلستان و لرستان و خوزستان. مینشینم توی قایقهای امدادی. نان گرم وغذا و لباس میرسانم به سیلزدهها. ظهرها لباس کردی میپوشم و پرسه میزنم توی خرابههای زلزلهی کرمانشاه و نقشه میکشم برای خانههایی که باید ساخته شود.
و غروب، که آسمان سرخ و سورمهای و سیاه است، برمیگردم کویر. به پشت میخوابم روی شنهای داغ و خیره میشوم به آسمان پر ستاره. تمام صور فلکی را به هم میدوزم با خطوط فرضی. و ایکاش نجوم و اخترشناسی میدانستم که بفهمم نحسی این بهار قمردرعقرب، کی میگذرد.
گاهی هم، توی آن سکوت وهمآور بیابانهای پرعقرب، به کالبدم فکر میکنم خالی از من، که لابد از زور قرصهای جورواجور خوابیده. لابد گریهکرده برای کارهایی که از دستش بر نمیآید. و لابد داروها دیگر نمیتوانند هیولای درونش را مهار کنند.
بله.
رفتهام از خودم. خالیخالی. جا تر است و بچه نیست. و اگر علاقه دارید بدانید آیا قرار است روزی برگردم یا بنا است دوباره عاشقانهای بنویسم و اصولن امیدوارم به بهبود اوضاع؟ باید بگویم نمیدانم. همه چیز بهغایت ممکن است و بهنهایت محال. اما گمان نمیکنم به تنهایی برگردم وقتی خانهها هنوز روی آب است، کودکان، وحشتزده و جهاز زنان و سرپناه مردان، غرقه در گِلِ جامانده از سیل.
دکترم میگوید طوفان نوح گذشت حضرت آدم. تو کی برمیگردی؟
میگویم شاید پرسش مهمتر این است که اگر برگشتم، که اگر همهی ما برگشتیم به کالبدهای ترسیده و دلشکسته و نگرانمان، و مصیبتهای آسمانی و زمینی و انسانی پایان یافت، کسی منتظرمان خواهد بود؟ صدایی به سلاممان، پاسخ خواهد داد؟