من، کوههای زیادی میشناسم به شکل آدم
و توصیف ویرانی کوهها در آخرالزمان، عجیب مرا نگران انسان میکند. آنجا که خداوند میفرماید نخست به حرکت در میآیند، بعد از جا کنده میشوند و سخت در هم کوفته میشوند، آنگاه به صورت توده ای از شنهای متراکم در میآیند و به شکل پشمِزده شده با تندباد حرکت میکنند، و مدتی بعد، انگار هیچ وقت نبودهاند.
من، کوههای زیادی میشناسم به شکل آدم، که رفیقاند، بی منت، صبوراند، بی اندازه، اما تنها، در دلشورهای مدام. و هماره آنها سراغ دیگری را میگیرند با سلامی بلند و خداقوتی مهربان. با تماسهایی ناموفق، بی پاسخ و پشت هم و بهانه میآورند برای گشودن باب کلام که خوابت را دیدهام، دیشب. توی غمها شانهاند برای بغضهای رسیده. آغوشند. مرهم و دلگرم کننده. در شادیها، کُنجی میایستند به خدمت، مواظباند غذا کم نباشد، کفشها را کسی نبرد و به هر که میآید ومیرود، میگویند قدم رنجه کردهاید و دستهاشان را به گرمی میفشارند.
اما مثل کوههای تهران، همیشه زیر لایهای از دود ماندهاند و غبار. انقدر حضور دارند که کسی نمیبیندشان. مصداق اخفا لشدت ظهوره. اگر گرفتاری باشد، میآیند پیشان، انگار که بودن، که خوب بودن وظیفهشان است. انگار هیچ وقت حق ندارند، نباشند یا کمتر. انگار که خودشان را وادار میبینند محکم بمانند، قوی و استوار. از کِی؟ خدا میداند.
شاید از جوانی ناچار بودهاند بدنه سختِ ماشینهای تصادفی را سمباده بزنند، انقدر که دستهاشان به خون بیفتد، سرخ، کبود، سیاه؛ تا خون، پول شود، پولی که چرک است، اما باهاش میشود نان خرید. و گذشتهاند از محبوبِ چادری ِزیبا که همیشه نزدیک دکان، پا شل میکرده و موهاش را که قهوهای بوده و تابدار بیرون میریخته. و نگاه دیوانهکننده دلبر را حواله دادهاند به «استغفرالله ربی و اتوبالیه»ی زیرلب و به خودشان باوراندهاند عشق، نان و آب نمیشود. شاید هم قصه قدیمیتریاست:
«مرد باش پسرم. خانم باش دخترم. بگو توی خانه میوه خوردهام. بزرگ باش. رانِ مرغ را کامل، توی بشقابت نگذار. عیدیهایت را بده قسط بدهیم. کوه باش بابا جان. کوه باباش ننه جان. گرفتارتر از تو هم کم نیست. درشتی شنیدی چیزی نگو. آبروی ما را حفظ کن. کوه باش عزیزم. دستم در رفت خورد زیر چشمت. کبودیاش، خوب می شود. حالا مگر چه شده؟ فکر کردی بقیه زنها و مردهاخوشبختند؟ کوه باش. هیس. ساکت. به کسی چیزی نگو. حالا کو تا قیامت.»
و چه غمگین است این بی خبری. این که نمیدانند رستاخیزِ هر کسی، مختص خود اوست. و قیامتِ هر کدام ما، نزدیک است. برای کوهها نزدیکتر. وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبال….
❣️توجه: من سعی میکنم تا در هر شرایطی اینجا بنویسم. با این حال، محض احتیاط و برای شرایط خاص ناشی از فیلترینگ، لطفن صفحه اینستاگرام را فالو کنید ?
httpss://www.instagram.com/morteza.barzegar/