مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

نوشته های بلاگ

آدم باید گاهی

14 فروردین 1395 نوشته‌ها

آدم باید گاهی بنشیند روی سکوی سیمانی باغی که انتهایش به جنگل می رسد. بگذارد عطر شکوفه های نارنج و پرتقال، بینی اش را قلقلک دهد. بگذارد نسیم خنک و نم دار از لای پوستش رد شود و تنش را مور مور کند. بگذارد چای آتشی، نوک زبانش را بسوزاند. فقط به طعم دودی سیب زمینی های سیاه شده لای ذغال ها فکر کند، به پرتقال های آبدار چیده نشده شاخه های بالایی و تکه های درشت و قرمز گوشت که توی قابلمه پر از پیاز خوابانده شده.

آدم باید گاهی پایش را دراز کند و گاهی روی هم بیندازد. تکه ای چوب بردارد و روی ماسه ها، اسم آدم های محبوب زندگی اش را بنویسد. یک قلب بکشد دور همه اسم ها. خیالش نباشد که شاید شب نشده، موجی بیاید و اسم ها را بشوید و آدم ها را ببرد. اینطور گمان کند که شب، کم از روز ندارد. به سوسوی ستاره ها فکر کند. به دیگ مسی آش رشته داغ، کنار ساحل و تکه های بلال جا مانده لای دندان ها.

آدم باید گاهی جای دیگری بخوابد. خانه کسی که نمی شناسد. روی تختی که پر از رازهای مگو است از هم آغوشی غریبه ها، از بوسه های یواشکی و از ناله هایی که در نیامده، خفه می شوند. بالشی را زیر سر بگذارد که طرف خنکش دیشب زیر سر کسی بوده. آب گرم حمامی را باز کند که دیوارهایش شهادت می دهند به غسل روزهای پیش تر حاج آقا، دوش اول صبح یک تازه داماد یا خیس شدن همزمان گیس های سیاه و بلوند دو دلداده.

آدم باید گاهی – قبل از مردن، قبل از حساب و کتاب، قبل از سوالات پرتعداد و کم جواب روز پنجاه هزارم- به بهشت برود. کوله بار فکر و خیال و اندوه و کار و بایدها و نباید ها را بگذارد پشت در. لباس نو تن کند. آبی به دست و رو بزند، عطری به مچ دست ها و به اولین درختی که می بیند بگوید: سلام.

.
.
.
پانویس: سلام رفقا. امیدوارم تعطیلات شاد و آرامی را پشت سر گذاشته باشید. دل تنگ همه تان بودم.

برچسب:
یک دیدگاه بنویسید