تعطیلیا کاشون نمیاین؟
قابلیت تازهی تلگرام، شگفتانگیز و هولآور است. راهی برای آشفتن همهی نظمهای ممکن. قیام پراندوهی علیه زمان و مکان. عبور از معنای مرگ، زندگی و انکار. من این ویژگی را که دانستم، بیش از همه، بابامحسن به خاطرم آمد که اگر حوصله داشت زنگ میزد و میپرسید «چطوری مهندس؟» یا میگفت «سلام حضرت آقا.» یا میگفت «منزل آقای بچهی من؟» و وقتهای دیگر پیامهای کوتاهی میفرستاد که «زندهای؟»؛ «پیدات نیست!»؛ «تعطیلیا کاشون نمیاین؟»
و من در تمام آن لحظهها میتوانستم تصور کنم که نشسته پشت ویترین مغازهی خالی از مشتری لباسفروشی، جلوی در پرچم کوچک یا اباعبدلله زده، عینک مطالعهی ارزانش را گذاشته روی چشمهای لعنتیاش، ریشش را نتراشیده، موبایل را کمی نزدیکتر گرفته و سعی میکند تا کلیدهای سفت گوشیتاشویش را به دفعات کافی بفشارد که کلمه درستی بنشیند روی صفحهی پیامها. و یقین دارم اگر بود، اگر موبایلهای لمسی، زودتر ارزان میشد و اگر تلگرام، از همان ابتدا امکان ارسال پیامهای زمانبندی شده را داشت، لابد برای حالا، برای نبودنش، پیامهای زیادی میگذاشت به من، مامان، علی و دیگران.
و ما هر روز صبح، یادداشتهایی میگرفتیم از او. و شاید میآموخت که برایمان پیام صوتی بگذارد؛ مناسبتهای روزانه را یادآوری کند، نوحه و تلاوت و آهنگ و ویدئو بفرستد، بنویسد که وقت نماز است و بگوید که آدم همیشه یک نخ، حتا باریک بین خودش و خدا نگهمیدارد. و ما وقتی از احیا برمیگشتیم یا از هیات، پیامش را میدیدیم از آن دنیا که «قبول باشه بابا. التماس دعا.» و دلمان برای لحظهای، اگر چه کوتاه خوش میشد که هست.
حالا که نیست، حالا که خودم، بابا موتضای عسلام، از صبح دارم پیامهای زمانبندی شده میگذارم برای آینده. به الهه. به عسل. به آنها که دوستترشان دارم و به خودم در ده صبح یک سال بعد، که نمیدانم چه شکلی است. میان شما هستم یا در آغوش بابا و مامان و دیگران. اما دوست دارم بهخاطرم بیاید که در گرگ و میش سحر هفتم محرم، نوشتهای را میخواندم از زبان بریدهی منصور حلاج که گفته بود «ما همه سال، در طلب بلای او باشیم؛ مانند سلطانی که دائم در طلب تخت پادشاهی باشد، غم عشق او برای ما پادشاهی عالم است….»