مدحِ عشق
در میان پیامهای رسیده، سوالات فراوانی پرسیده میشود که چرا من هیچگاه در خصوص اتفاقات روز نمینویسم. چرا چیزی از نامه فروغ نمیگویم، در مورد باب دیلن و نوبل اظهار نظر نمیکنم یا حتا بهعنوان کسی که سالها کلاس های قرآن میرفته، موضع قاطعی در خصوص جریانات اخیر ندارم. بارها خواستهاند نسبت به مطالب گروههای روشنفکری و تاریکفکری بیتفاوت نباشم و رفتارها و نوشتههای آقایان و خانمهای ناشناس را بی پاسخ نگذارم.
و من، هر بار که چنین پیامی میگیرم، بیشتر شگفت زده میشوم. همان موقع، بر میگردم سراغ نوشته هایم، یادداشتهایم را ورق میزنم، استاتوسهای قدیمی و جدید را زیر و رو می کنم و هر بار با خودم می گویم، مگر موضع و موضوعی سیاسیتر، اجتماعیتر، امیدبخشتر، مدرنتر و قاطعتر از عشق وجود دارد؟
من، با همه قلبم باور دارم که یک عاشق واقعی، هیچگاه نمیگذارد لکهای به دامن معشوقش بیفتد. هیچ نمیخواهد محبوبش با رفتاری خواسته یا ناخواسته اندوهگین شود. هیچ تاب نمی آورد تسخیر و تمسخر دلبرش را بهدست دیگری. حال می خواهد سیاست مداری عاشق میهن باشد، دینداری عاشق مذهب، کارگری عاشق روزی حلال، نویسندهای عاشق کلمات یا حتا دلداده ای عاشق یار. و به گمانم درد امروز ما اینست که عین را و شین را و قاف را جدا کرده ایم از هم و بهجایش عطش را جار زدهایم. عطش دیده شدن، عطش رسیدن به ثروت های کلان، عطش لایک خوردن، عطش کام گرفتن از هر کسی که می شود؛ میخواهد مرد باشد یا زن.
به روزنامهها که نگاه می کنی، به سایتهای خبری یا حتا به همین کانالهای تلگرامی، می بینی بیشتر حرف ها در مذمت عطشِ دیگری است. هر کدامشان خود را بری از ابتلا می دانند و دیگری را دچار استسقا. سعی می کنند خود را عاشق نشان دهند، در حالیکه عطش دیوانه واری از میان حروف ربط و کلمات بی ربطشان پیداست.
من اما در مدحِ عشق می نویسم. ایمان دارم به معجزات این سه حرف به هم چسبیده. امید دارم که یک روزی چشم سیاستمدارها و دیندارها و کارگرها و نویسندهها و دلدادهها به این نوشته ها بیفتد. بگردند توی خودشان. سبک، سنگین کنند عشقشان بیشتر است یا عطششان. اینجا قرار نیست دعاهای محال بکنیم که خدایا همه مریضهای روی تخت بیمارستانها را شفا بده و همه هم بگویند الهی آمین و در دلشان باور نداشته باشد که این آمینهایشان همه مریضهای روی تخت را شفا می دهد. این نوشته ها، یک نفر را هم به خودش بیاورد، کافیست….