توی داستان نویسی یک قانون کلی هست که می گوید: نگو، نشان بده. مثلن نگو هوا سرد است، سردی هوا…
توی داستان نویسی یک قانون کلی هست که می گوید: نگو، نشان بده. مثلن نگو هوا سرد است، سردی هوا…
ﻋﺎﺩﺕ ﻫﺮ ﺷﺐﺷﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻇﺮﻑ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺳﺒﺰﺁﺑﯽ ﻭ ﺗﻪ ﮔﻮﺩ ﺁﺑﮕﻮﺷﺖ ﺧﻮﺭﯼ ﺭﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﺮﺑﺖ ﺳﮑﻨﺠﯿﻦ ﮐﻨﻨﺪ….
یک جایی از رابطه هست که آدم صبورتر، مهربانتر، رفیقتر تصمیم میگیرد دیگر آن آدم یک ساعت پیش نباشد. حالا…
1- من از آن عبدالباسطی های دو آتشه بودم. با اینکه پدرم و معلمانم، منشاوی خوان بودند، ولی من کشته…