ماهی فروش های بالای قبر آقا، ماهی قرمزهای کم جان و مردنی شان را ریخته بودند توی جوی های پر…
ماهی فروش های بالای قبر آقا، ماهی قرمزهای کم جان و مردنی شان را ریخته بودند توی جوی های پر…
دبیرستان مان میدان شهدا بود و خانه مان میدان شوش. چند تا رفیق بودیم یکی از یکی خل تر. من…
رفیق روزهای گذشته و به خون تشنه این روزها شنیده ام که در روزهای نبودنم، شمشیر برداشته ای و بر…
دلم می خواهد یک شب توی قصه های خودم بخوابم. روی همان زیلوهای قدیمی و کنج خانه های نم زده…