دزد هندی
درسهایی از دزد هندی
سارق هندی، به بیمارستانی دستبرد میزند. بعد متوجه میشود آنچه را به سرقت برده، واکسن کروناست. شرمنده میشود. با یک نامهی عذرخواهی واکسنها را برمیگرداند.
ناخودآگاه جمعیمان، این خبر را میگذارد پای خبرهایی دربارهی برخی از مسئولین، که یواشکی و بینوبت واکسن دیگران را زدهاند. سهمیهی کادر درمان و بیماران خاص. و حالا گندش در آمده. اما بهانه، پشت بهانه.
بعد با خودم فکر میکنم چه چیزی آن دزد را به این درجه از شرافت رسانده. به مقام آگاهی. به حضرت انسان سلامالله. به فهمی که میتواند بنویسد ببخشید. نمیخواستم در این شرایط وخیم واکسن بدزدم.
پاسخی برای چراهای ذهنیام ندارم. اما استادم گفته همهی جوابها در ادبیات است. تذکرهالاولیا را باز میکنم. ماجرای فضیل عیاض را ورق میزنم. قصهی دزدی که شرافت میدانست.
همگان میدانند که فضیل با شنیدن آیهای، دزدی را میگذارد کنار و برمیگردد : الم يأن للذين آمنوا، ان تخشع قلوبهم بذکر الله؟ – آيا وقت آن نيامد که دل خفته شما بيدار گردد؟ فضیل میگوید: «آمد!آمد! و نيز از وقت گذشت ».
ایکاش، صدایی داشتم. و کلمات مطمئنی. میتوانستم این آیه را به گوش مسئولان برسانم. الم یان للذین امنو؟ خجالت نمیکشید؟ الم یان للذین امنو؟ نمیخواهید برگردید؟ الم یان للذین امنو؟ دلهای خفتهتان بیدار نمیشود؟
که فضیل بودن، به هر زبان و مذهبی قشنگ است. او که گفته بود «بشارت شما را که: فضیل توبه کرد. و از شما میگريزد چنان که شما از (او) مي گريزيد»