مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

نوشته های بلاگ

برملا کردن محتویات چمدان

برملا کردن محتویات چمدان

در خبرها آمده مردی جسد تکه‌تکه‌شده زنش را داخل چمدان گذاشته، از مشهد به تهران آمده و خودش را به پلیس تسلیم کرده. نوشته‌اند مامورها ابتدا حرف او را باور نمی‌کنند. اما مرد اصرار دارد که چنین کاری انجام داده و باید بازداشت شود. برای اثبات حرفش چمدان را جلوی‌شان باز می‌کند و آن‌ها با تصویری مواجه می‌شوند که دیگر به این راحتی‌‌ها فراموشش نخواهند کرد.

من این خبر را که خواندم به خودم فکر کردم و به آدم‌هایی که می‌شناختم. چرا؟ از خودم پرسیدم چه چیزی باعث می‌شود این خبر برایت اهمیت پیدا کند؟ کدام آدم ماجرا توجهت را جلب کرده؟ آن که تکه‌‌ها را با خود دارد یا آن که تکه‌‌تکه‌است؟ هرچه فکر کردم فایده نداشت. شروع کردم به نوشتن.

هر چیزی که به ذهنم آمد را نوشتم. کلماتی آشفته و بی‌ربط که ابتدا معنای مشخصی نمی‌داد. اما ناگهان فهمیدم چیزی که مرا به این خبر مربوط می‌کند، نه در بطنِ ماجرا، که جایی بیرون از آن است. در اتصال آدم به آدم‌های دیگر. در دوستی‌ها، آشنایی‌ها و روابطی که خوب یا بد، جایی در تاریخ یا جغرافیا به پایان رسیده یا ناکام و نیمه‌تمام رها شده.

حالا انگار من هم چمدانی دارم که چرمی و قهوه‌ای و زهواردررفته است. و از هر آدمی تکه‌‌ای برداشته‌م. از مامان پروانه، انگشت‌های بلند و کشیده‌ش، وقتی تو کیف کلاس‌اولم نارنگی می‌‌گذاشت. از بابا محسن، ابروهاش که از آینه‌ جلوی تاکسی نارنجیش پیدا بود.

از مامان‌بزرگ، کشی که دور جوراب پاریزینش می‌انداخت و از آقاجون، صدای دورگه‌ و غمدارش که غیرالمغضوب‌علیهمِ نماز را محکم می‌گفت و به ولاالضالین که می‌رسید، چشمش را می‌بست. همینطور به همه‌ی آدم‌هایی که می‌شناختم فکر کردم. به تکه‌‌هایی از آن‌ها که با من است و به تکه‌هایی از من که با آن‌هاست.

آیا آدم می‌نویسد که افکارش را انتقال دهد یا می‌نویسد تا بفهمد چطور فکر می‌کند؟ بی‌تردید من متعلق به دسته‌دومم. حالا می‌دانم که کلماتم ردیف می‌شوند تا محتویات چمدانم را برملا کنند. که دیگران بدانند چه تکه‌های عزیزی با خودم دارم. چه تکه‌های دوست داشتنی غمگینی. و چه تکه‌های سنگینی.

و شاید همینطور دوام آورده‌م: با نوشتن. با باز کردن قفل چمدانی که با من است یا بخشی از من. حالا شما بگویید. چه چیزی توی چمدان‌تان دارید؟

برچسب:
یک دیدگاه بنویسید